کسی که در کوه ساکن باشد. آنکه در کوهستان زندگی کند: شکانیان، قومی شبانکارۀ کوه نشین اند. (فارس نامۀ ابن البلخی ص 167). ایمن از کوه نشینان به گذر باد آبان شوم ان شأاﷲ. خاقانی
کسی که در کوه ساکن باشد. آنکه در کوهستان زندگی کند: شکانیان، قومی شبانکارۀ کوه نشین اند. (فارس نامۀ ابن البلخی ص 167). ایمن از کوه نشینان به گذر باد آبان شوم ان شأاﷲ. خاقانی
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
آنکه در کاخ و عمارت عالی زندگی می کند، کنایه از مرفه، ثروتمند، برای مِثال از حادثه لرزند به خود کاخ نشینان / ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم (صائب - لغت نامه - کاخ نشین)
نشینندۀکعبه. آنکه در کعبه نشیند. مجاور کعبه: هم خدمت این حلقه بگوشان ختن به از طاعت آن کعبه نشینان ریائی. خاقانی. تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار چون کعبه سر ز شقۀ دیبا برآورم. خاقانی
نشینندۀکعبه. آنکه در کعبه نشیند. مجاور کعبه: هم خدمت این حلقه بگوشان ختن به از طاعت آن کعبه نشینان ریائی. خاقانی. تا کی برغم کعبه نشینان عروس وار چون کعبه سر ز شقۀ دیبا برآورم. خاقانی
پیشگاه. صدر. هر قسمت برتر از قسمتهای دیگر تالار یا اطاق که تخصیص به بزرگان داشته باشد و آن جایی است چون محراب که در قسمت صدر اطاق سازند چنانکه در حمام نیز باشد. قسمت پیش تالار که زمین آن بلندتر از زمین قسمتهای دیگر است و صدر همان است. (از فرهنگ نظام) ، رواق و ایوانی برجسته تر از سطح کوشک و قصر که شخص پادشاه در آنجا جلوس میکند. (ناظم الاطباء). محلی از عمارات که شاه در آن نشیند. (انجمن آرا). شاهنیشین معرب کلمه است. (دزی ج 1 ص 717). محل نشستن پادشاهان. (از برهان) (فرهنگ نظام). نشستنگاه پادشاه و کرسی پادشاه. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : شاهنشین چشم من تکیه گه خیال تست جای شه است چشم من بی تو مباد جای تو. حافظ. کمر خدمت دل باز نخواهی کردن گر بدانی که در این شاه نشین میباشد. صائب (از آنندراج). ، نوعی از عمارت. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نوعی از عمارت باشد که یک طرف او پنج یا هفت در بود و باقی اطراف او هم درها باشد. (آنندراج). چون در قدیم درهای چنین اطاقی را ارسی میگفتند. گاه از باب تسمیۀ کل به جزء اطاقی را که دارای چنین درهایی بود ’ارسی’ میخواندند. (از فرهنگ فارسی معین ذیل ارس) ، هر رواق و ایوان و پیش طاق و بالا خانه عمارت طولانی. (ناظم الاطباء) ، بساط و فرش قیمتی و گرانبها. (فرهنگ نظام) (برهان قاطع). بساط گرانمایه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
پیشگاه. صدر. هر قسمت برتر از قسمتهای دیگر تالار یا اطاق که تخصیص به بزرگان داشته باشد و آن جایی است چون محراب که در قسمت صدر اطاق سازند چنانکه در حمام نیز باشد. قسمت پیش تالار که زمین آن بلندتر از زمین قسمتهای دیگر است و صدر همان است. (از فرهنگ نظام) ، رواق و ایوانی برجسته تر از سطح کوشک و قصر که شخص پادشاه در آنجا جلوس میکند. (ناظم الاطباء). محلی از عمارات که شاه در آن نشیند. (انجمن آرا). شاهنیشین معرب کلمه است. (دزی ج 1 ص 717). محل نشستن پادشاهان. (از برهان) (فرهنگ نظام). نشستنگاه پادشاه و کرسی پادشاه. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : شاهنشین چشم من تکیه گه خیال تست جای شه است چشم من بی تو مباد جای تو. حافظ. کمر خدمت دل باز نخواهی کردن گر بدانی که در این شاه نشین میباشد. صائب (از آنندراج). ، نوعی از عمارت. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نوعی از عمارت باشد که یک طرف او پنج یا هفت در بود و باقی اطراف او هم درها باشد. (آنندراج). چون در قدیم درهای چنین اطاقی را ارسی میگفتند. گاه از باب تسمیۀ کل به جزء اطاقی را که دارای چنین درهایی بود ’ارسی’ میخواندند. (از فرهنگ فارسی معین ذیل ارس) ، هر رواق و ایوان و پیش طاق و بالا خانه عمارت طولانی. (ناظم الاطباء) ، بساط و فرش قیمتی و گرانبها. (فرهنگ نظام) (برهان قاطع). بساط گرانمایه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. دارای 389 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. پنبه. انار و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان. دارای 389 تن سکنه. آب آن از رودخانه. محصول آن غلات. پنبه. انار و گردو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
بر کرانه نشین. که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه. کناره نشین، گوشه گیر و گوشه گزین. (آنندراج). تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء). منزوی. معتزل. خانه نشین. عاکف: گوش به دریوزۀ انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار. نظامی. وآن گوشه نشین گوش سفته چون گنج به گوشه ای نهفته. نظامی. من ز آن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته. خاقانی. گوشه نشین باش که چوگان چرخ گوی ز پیش تو ربود ای غلام. عطار. آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد خرم آن روز که از خانه به صحرا آیی. سعدی. توانگران دخل مسکینان اند وذخیرۀ گوشه نشینان. سعدی (گلستان). چشم برکن به دوستان قرین گوش بر دشمنان گوشه نشین. اوحدی. به حاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست. حافظ
بر کرانه نشین. که جای در کرانه کند. که بر طرف چیزی نشیند نه در میانه. کناره نشین، گوشه گیر و گوشه گزین. (آنندراج). تنها و مجرد و خلوت نشین. (ناظم الاطباء). منزوی. معتزل. خانه نشین. عاکف: گوش به دریوزۀ انفاس دار گوشه نشینی دو سه را پاس دار. نظامی. وآن گوشه نشین گوش سفته چون گنج به گوشه ای نهفته. نظامی. من ز آن گره گوشه نشین نی دردکش نی میوه چین می ناب و شاهد نازنین ساقی محابا داشته. خاقانی. گوشه نشین باش که چوگان چرخ گوی ز پیش تو ربود ای غلام. عطار. آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد خرم آن روز که از خانه به صحرا آیی. سعدی. توانگران دخل مسکینان اند وذخیرۀ گوشه نشینان. سعدی (گلستان). چشم برکن به دوستان قرین گوش بر دشمنان گوشه نشین. اوحدی. به حاجب در خلوت سرای خاص بگو فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست. حافظ
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2). من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم. ظهوری (از آنندراج). تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را. صائب (از آنندراج). صراحی بود کودک خوش نشین ندارد چسان گریه در آستین. ملاطغرا (از آنندراج). ، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین). - امثال: اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
کسی که راحت نشسته و جای بسیاری را متصرف شده. (ناظم الاطباء). کسی که هر جا او را خوش آید همان جا ساکن شود. (غیاث اللغات) (آنندراج) : حضور حریفان بس خوش نشین به تخصیص صدر اخص صدر دین. نزاری قهستانی (دستورنامه چ روسیه ص 2). من نه آن نقشم که هر ساعت نگینی خوش کنم چون نسیم خوش نشین هر دم زمینی خوش کنم. ظهوری (از آنندراج). تا بحسن خوش نشین او شود جایی دچار نیست چون آب روان یکجا قرار آئینه را. صائب (از آنندراج). صراحی بود کودک خوش نشین ندارد چسان گریه در آستین. ملاطغرا (از آنندراج). ، نورسیده. تازه آمده، بیگانه و اجنبی و غریب در میانۀ مردم بومی. (ناظم الاطباء). شخصی را گویند که در شهر یا دهی برای خود معاش کند. خوشباش. (از آنندراج). آنکه درده منزل دارد ولی جزء بنه بندی نباشد و کشت و زرع نکند از اینرو از ادای مالیات و عوارض ده معاف است. (یادداشت مؤلف) ، اجاره نشین. مستأجر (درتداول مردم قزوین). - امثال: اجاره نشین خوش نشین است، یعنی هر وقت که خواست خانه دیگر می گیرد و تغییر مکان می دهد
چلّه نشیننده. کسی که در چله خانه می نشیند و روزه داشته ریاضت می کشد. (ناظم الاطباء). آن کس که چهل روز به ریاضت و عبادت نشیند. مرتاضی که چهل روز ترک حیوانی کند. معتکف چله. آنکه در گوشۀ خلوت به شرایط و آداب چله نشستن عمل کند. آن کس که در کار چله داشتن و چله نشستن است. مرتاض یا زاهد یا درویش چله گیر، به معنی مطلق گوشه گیر و منزوی و معتکف. هرکس که در محلی گوشه گیرد و اعتکاف گزیند: چون دل من به دوستی چله نشین دیر شد طاعت و زاهدی خود زیر ستانه یافتم. عطار. ، به اصطلاح لوطیان، آلت تناسل. (آنندراج). به اصطلاح لوطیان، نره. (ناظم الاطباء)
چلّه نشیننده. کسی که در چله خانه می نشیند و روزه داشته ریاضت می کشد. (ناظم الاطباء). آن کس که چهل روز به ریاضت و عبادت نشیند. مرتاضی که چهل روز ترک حیوانی کند. معتکف چله. آنکه در گوشۀ خلوت به شرایط و آداب چله نشستن عمل کند. آن کس که در کار چله داشتن و چله نشستن است. مرتاض یا زاهد یا درویش چله گیر، به معنی مطلق گوشه گیر و منزوی و معتکف. هرکس که در محلی گوشه گیرد و اعتکاف گزیند: چون دل من به دوستی چله نشین دیر شد طاعت و زاهدی خود زیر ستانه یافتم. عطار. ، به اصطلاح لوطیان، آلت تناسل. (آنندراج). به اصطلاح لوطیان، نره. (ناظم الاطباء)
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
فاتولیده فرا رفته مهاجر مستعمره نشین: کلاه کوچ نشینان انگلیسی بیش از همه پس معرکه بود، محل کوچ مرکز مهاجرت مستعمره: در آن روزگار اتباع انگلیسی که در کوچ نشینهای خارج از کشور زندگی میکردند از امتیازات و حقوق بسیاری محروم بودند
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند
آن که در هر جا خوشش آید بنشیند و اقامت گزیند، در اصطلاح کشاورزی آن عده از اهالی ده که نه مالک به حساب آیند و نه زارع، به مستأجر نیز اصطلاحاً خوش نشین می گویند